<\head>

خدمات کامپیوتری Pc-Closer

ارائه انواع خدمات کامپیوتری :اسمبل کردن کیس - شبکه کردن - ساخت بنر - میکس و مونتاژ فیلم و آهنگ و...

خدمات کامپیوتری Pc-Closer

ارائه انواع خدمات کامپیوتری :اسمبل کردن کیس - شبکه کردن - ساخت بنر - میکس و مونتاژ فیلم و آهنگ و...

خدمات کامپیوتری  Pc-Closer

این سایت در اصل برای انجام خدمات کامپیوتری تاسیس شده است.
اما مطالب دیگر نیز در آن آپدیت میشوند و مطالب جدید با موضوع های مختلف را در سایت برای شما عزیزان به نمایش میگذارم.
ممنون از حضور گرمتان

پیوندهای روزانه

وبلاگکد اوقات شرعیاوقات شرعی تهران
ابزار گوگل پلاس

کد گوگل پلاس

۱۷
بهمن
بهترین دیالوگ های تاریخ سینما در جهان

بهترین دیالوگ های تاریخ سینما در جهان

بهترین دیالوگ های تاریخ سینما در جهان

بهترین دیالوگ های تاریخ سینما در جهان

برای خواندن کامل مطلب روی ادامه مطلب کلیک فرمائید

  • علی رهبریان
۱۷
بهمن

dastan tanz داستان طنز مسافر اتوبوس

داستان طنز “مسافر اتوبوس”
یکی از دوستام تعریف می کرد : “با اتوبوس از یه شهر دیگه داشتم میومدم یه بچه ء 5-6 ساله رو صندلی جلویی بغل مامانش یه شکلات کاکایویی رو هی میگرف طرف من هی میکشید طرف خودش. منم کرمم گرفت ایندفعه که بچه شکلاتو آورد یه گاز بزرگ زدم!بچه یکم عصبانی شد ولی مامان باباش بهش یه شکلات دیگه دادن.خیلی احساس شعف میکردم که همچین شیطنتی کردم.

یکم که گذشت دیدم تو شکمم داره یه اتفاقایی میوفته.رفتم به راننده گفتم آقا نگه دار من برم دستشویی.

خلاصه حل شد.یه ربع نگذشه بود باز همون اتفاق افتاد.دوباره رفتم…سومین بار دیگه مسافرا چپ چپ نیگا میکردن.

اینبار خیلی خودمو نگه داشم دیدم نه انگار نمیشه رفتم راننده گفت برو بشین ببینیم توام مارو مسخره کردی…

رفتم نشستم سر جام از مامان بچه پرسیدم ببخشید این شکلاته چی بود؟

 

گفت این بچه دچار یبوسته، ما روی شکلاتا مسهل میمالیم میدیم بچه میخوره!!!خلاصه خیلی تو مخمصه گیر کرده بودم.خیلی به ذهنم فشار آوردم بالاخره به خانومه گفتم ببخشید بازم ازین شکلاتا دارین؟گف بله و یکی داد..رفتم پیش راننده گفتم باید اینو بخورین. الا و بلا که امکان نداره دستمو رد کنین.خلاصه یه گاز خوردو من خوشحال اومدم سر جام . ده دقیقه طول نکشید راننده ماشینو نگه داشت!!!منم پیاده شدم و خوشحال از نبوغی که به خرج دادم! یه ربع بعد باز ماشینو نگه داشت…! بعد منو صدا کرد جلو گفت این چی بود دادی به خورد من؟ گفتم آقا دستم به دامنت منم همین مشکلو داشتم! کار همین شکلاته بود!شما درکم نمیکردین! خلاصه راننده هر یه ربع نگه میداشت منو صدا میکرد میگفت هی جوون! بیا بریم!

نتیجه اخلاقی : وقتی دیگران درکتون نمی کنند ، یه کاری کنید درکتون کنند.!!!

  • علی رهبریان
۱۷
بهمن

عکس های بسیار جالب از سوژه های باحال

گروه اینترنتی ایران ناز ، www.irannaz.com

عکس های بسیار

عکس هایی بسیار خنده دار و جالب از همه جای دنیا ، www.irannaz.com

برای خواندن کامل مطلب روی ادامه مطلب کلیک فرمائید

  • علی رهبریان
۱۷
بهمن

 ترفندهای ساده و جالب برای زندگی ! قسمت دوم

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.netگروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org
گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

برای خواندن کامل مطلب روی ادامه مطلب کلیک فرمائید
  • علی رهبریان
۱۷
بهمن

عکس های خنده دار و بسیار طنز (106)

اخ اخ ینی اگه میشد چی میشد ! ^-^

عکس های خنده دار و بسیار طنز (106)

ببین با من کل پاشنه ننداز !

عکس های خنده دار و بسیار طنز (106)

برای خواندن کامل مطلب روی ادامه مطلب کلیک فرمائید

  • علی رهبریان
۱۶
بهمن

برای خواندن کامل مطلب روی ادامه مطلب کلیک فرمائید
  • علی رهبریان
۱۶
بهمن

حیف نون می ره اداره پلیس می گه: اومدم بهتون بگم طوطی ام گم شده پلیسه با تعجب می گه: ولی فکر نکنم ما بتوانیم طوطی شما را پیدا کنیم حیف نون می گه: نه اصلاً دنبالش هم نباشین من فقط اومدم بهتون بگم که اگر تصادفاً اونو پیدا کردین بدونین که من با عقاید سیاسیش موافق نیستم به هر کسی که فحش بده نظر شخصی خودشه.


پیر منم��جوان منم ��تیر منم ��کمان منم ��من نه منم نه من منم ��منمو ننم ننمو منم ��من چه منم چمن منم��چه من منم چمن ننم��چمن منم منم ننم��بچه ها فرار کنین مولوی شیشه کشیده.


دیشب اینترنتم قطع شد تا رفتم تو حال بابام با چوب افتاد به جونمو هی داد میزد دزد دزد
یهو مادرم داد زد نزن نزن پسرمونه ….
بابام تو چشاش اشک جمع شد گفت تویی پسرم ؟ چقد بزرگ شدی ! :)


ﺍﺯ ﮔﺮﻭﻩ 5 + 1 ﺑﻪ ﭘﺪﺭﻡ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻥ
ﮔﻔﺘﻦ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺑﻪ ﺗﻮﺍﻓﻖ ﻫﺴﺘﻪ ﺍﯼ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ
ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﺑﻬﺖ ﺧﺒﺮ ﻣﯿﺪﯾﻢ !
ﺑﺬﺍﺭ ﺑﻘﯿﻪ ﻫﻢ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﺑﺒﯿﻨﻦ!


برای خواندن کامل مطلب روی ادامه مطلب کلیک فرمائید

  • علی رهبریان
۱۵
بهمن

طراحی‌های خیلی ساده که شاید به نظر نیایند اما طراحان خود را پولدار می کنند را در اینجا مشاهده می‌کنید.
پیراهنی بسیار ساده با آستین های بلند و گشاد که در اواخر 2008 شروع به فروش کرد. در سال اول به 20 میلیون تولید می رسد و بیش از 200 میلیون نفر را تا به امروز پوشش داده است.
گروه اینترنتی ایران ناز ، www.irannaz.info
ریچارد جیمز با تولید این دستگاه فروش فوق العاده ای داشت. اولین تولید 400 واحد بود که در کمتر از 90 دقیقه به فروش رسید. از سال 1945 بیش از 300 میلیون نسخه فروخته شده است.
 
گروه اینترنتی ایران ناز ، www.irannaz.info

برای خواندن کامل مطلب روی ادامه مطلب کلیک فرمائید
  • علی رهبریان
۱۵
بهمن
نصیحت خرگوش

خرگوش می ره تو جنگل روباه رو می بینه داره تریاک می کشه

می گه: اقا روباه این چه کاریه پاشو بدوییم شاد باشیم

 بعد می رن تا می رسن به گرگه می بینن داره حشیش می کشه.

خرگوش می گه: آقا گرگه این چه کاریه پاشو شاد باشیم بدوییم. گرگم پا می شه

می رن 3تایی می رسن به شیره می بینن داره تزریق می کنه.

خرگوش می گه آقا شیره این چه کاریه پاشو بدوییم ورزش کنیم شاد باشیم.

 شیره می پره می خورتش.

گرگ و روباه می گن چرا خوردیش این که حرف بدی نزد!؟

 شیره می گه نه بابا این فلان فلان شده هرروز اکس می زنه می یاد مارو می دوونه

  • علی رهبریان
۱۵
بهمن
یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیرتکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟
برخی از دانش آموزان گفتند :
با بخشیدن،عشقشان را معنا می کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند.
در آن بین ، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند، داستان کوتاهی تعریف کرد: یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند.
یک ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر،تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود..
رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان
لحظه، مرد زیست شناس فریادزنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت.
بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های
مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند.
داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد.
راوی اما پرسید : آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟
بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است!
راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که «عزیزم ، تو بهترین مونسم بودی.از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود.
قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند. پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.

نکته:
پس یاد گرفتید چی کار کنید دیگه، اگه ببر به شما و همسرتون حمله کرد به
زنتون بگید عزیزم تو فرار کن!!! من مردونه جلوی ببر رو می گیرم!


  • علی رهبریان